مقاومت در برابر گفتمان رایج جنگ
گفت وگو با سپیده فارسی درباره فیلم پری آبادان
نزهت بادی
فیلم پری آبادان، یک انیمیشن بلند سینمایی محصول سال ۲۰۲۳ به کارگردانی سپیده فارسی است. سپیده فارسی متولد تهران و ساکن پاریس است که پیشتر فیلمهای خواب خاک، نگاه و زیر آب را در ایران و فیلم گل سرخ و هفت پرده را در خارج از ایران ساخته. آخرین مستند او با نام هفت شهر، جایزه مسابقه بزرگ فرانسه در جشنواره FID را دریافت کرد. انیمیشن پری آبادان برای اولین بار در بخش پانورامای هفتادوسومین جشنواره فیلم برلین اکران شد و درباره یک پسر نوجوان به نام امید است که در جریان سقوط شهر آبادان در جنگ ایران و عراق به شناخت تازهای از خودش، زادگاه و سرزمینش میرسد.
زمانی که جنگ رخ داد، همه
مردم ایران را درگیر کرد، اما در سینمای موسوم به دفاع مقدس معمولاً فقط شاهد حضور
بخشی از مردم هستیم که همسو با ایدئولوژی مطلوب حکومت به نظر میرسند. در فیلم پری آبادان ما جنگ را در میان همه مردم میبینیم. چقدر برایتان
مهم بود که فضایی برای نمایش حذفشدهها فراهم کنید و روایت متفاوتی از قرائت رسمی
از جنگ ارائه دهید؟
همه کسانی که به عنوان فیلمساز ایرانی درگیر سینما بودهاند، همیشه این داستان خودی و غیرخودی را از نزدیک لمس کردهاند. مخصوصاً فیلمسازانی که در خارج از ایران زندگی و کار میکنند. من زمانی که میخواستم فیلمسازی را شروع کنم، سعی کردم اولین فیلمهای بلندم را در ایران بسازم، اما همیشه با این قطببندی خودی و غیرخودی مواجه بودم. درواقع، جدا از اینکه چه میساختیم، اینکه چه کسی بودیم، اهمیت بیشتری داشت. مثلاً به من میگفتند تو پدربزرگت افغانستانی است، تو خارج از ایران زندگی میکنی. تو اصلاً برای چه میخواهی در ایران فیلم بسازی. درباره جنگ هم همیشه روایت رسمی مردانه ایدئولوژیک یکطرفه دفاع مقدس حاکم بوده است. انگار فقط کسانی در جنگ وجود داشتند که آن سربند لبیک یا حسین را به پیشانی بسته بودند و هیچکس دیگری نجنگیده و صدمه ندیده و کشته نداده است. من درباره موضوعهای دیگری فیلم میساختم و طول کشید تا حس کنم آمادگی ساختن فیلمی درباره قصه جنگ ایران و عراق را دارم. از همان ابتدا دو موضوع روشن بود. اینکه فیلم فرم انیمیشن دارد و دیگر اینکه میخواهد روایت متفاوتی را بگوید. به این دلیل که دوست داشتم بگویم کل ملت ایران در جنگ صدمه دیدند. این برایم خیلی جالب بود که چطور عدهای به مرور زمان حذف شدند. مثل آن عکسی که از ورود خمینی در لحظه ورود به ایران فتوشاپ کردهاند و یکییکی آدمهای اطرافش حذف میشوند. به نظرم در روایت جنگ هم همین اتفاق افتاد.
امید در آبادان به دنیا آمده و بزرگ شده، اما چیز زیادی درباره زادگاهش نمیداند. در جایی از فیلم یکی از شخصیتها به او میگوید: مال اینجا نیستی انگار؟ اما در طول جنگ و سقوط آبادان است که او لایههای پنهان شهر را کشف میکند و به شناخت تازهای میرسد؛ پالایشگاه نفت، سینما رکس، کلیسای مخفی، لنج پدر، خواننده زن ممنوعالکار. پشت هر کدام قصه و تاریخی است که گویی مدفون شده است و در ویرانی شهر سر برمیآورد. آیا موقع ساخت فیلم به این جنبه کشف دوباره سرزمین و وطن در رخداد از دست رفتن فکر میکردید؟
در ابتدای فیلم امید هنوز یک کودک است و
دارد فوتبال بازی میکند و بعد در طول تجربه جنگ یکمرتبه بزرگ میشود. مثل همه
کسانی که با یک اتفاق تراژیک یکدفعه کودکیشان را از دست میدهند و میشوند آدم
بزرگ. برای من و همنسلهای من این اتفاق بار اول با انقلاب رخ داد. بچه معمولاً
بین خانه و مدرسه و زمین بازی و خانه مادربزرگ رفتوآمد میکند، اما اتفاقی که
برای امید میافتد، این است که چون ساختار اجتماعی شهر به خاطر جنگ به هم میریزد،
در حین از دست دادن شهر انگار دوباره آن را کشف میکند. امید یک قهرمان مطلق نیست.
بلکه او هم احساس ضعف میکند، میترسد و گریه میکند. با جواد جواهری، نویسنده
فیلمنامه پری آبادان، بحثهای مفصلی داشتیم که امید چه خواستههایی را
باید داشته باشد و چه مسیری را از معصومیت و بیگناهی و نشناختن محیط اطرافش به
سمت تجربه کردن و ایجاد شناخت طی کند و چه تحولی را از سر بگذراند.
به نظرتان تلاشی که امید در انتها برای نجات مردم میکند، ناشی از همان حس از دست دادن است؟ امید میبیند زادگاه، گذشته، خاطرات، مادر، برادر، عشق و مردمش در حال از دست رفتن هستند و حس میکند که باید کاری بکند. من فکر میکنم بلوغی که برای او اتفاق میافتد، ناشی از هراس از دست دادن است و او را به خود میآورد تا نقشی بر عهده بگیرد و تأثیری بگذارد.
بله، کاملاً. این بچه در ابتدا از نظر
ظاهری چیزهایی را به دست میآورد. در ابتدای فیلم امید با تیشرت و کفش کتانی
فوتبال بازی میکند. بعد پیراهن برادرش به او میرسد، پوتین میپوشد، روسری پری را
دور گردنش میاندازد. اینها نشانههای ظاهری هستند که شخصیت او را میسازند. یک
گردنبند طلسمطوری دور گردنش دارد که مادر به او داده است و از یک جایی به بعد آن
را از گردنش بازی میکند و دور میاندازد و انگار بند نافش از مادر را میبرد،
کودکی را پشت سر میگذارد و بزرگ میشود. بعد سبیل پشت لبش بیشتر میشود و آرایش
مویش عوض میشود. این تغییرات به طور فیزیکی رخ میدهد و به موازات آن از نظر روحی
هم تحول پیدا میکند. اول در حال بازی کردن است، بعد میخواهد به جبهه برود و مثل
برادرش بجنگد، اما در ادامه، میبیند اسلحه در دست گرفتن و آدم کشتن، آن چیزی نیست
که او میخواهد. دنبال راهی برای مقاومت به شیوه خودش میگردد. بعد آن لنج رهاشده
را که میتواند مال پدرش باشد، پیدا میکند و میخواهد همه کسانی را که میتواند،
از شهر بیرون ببرد. چون فکر میکند اگر این کار را نکند، همانها را هم از دست
خواهد داد.
این نکتهای بود که توجه مرا هم جلب کرد و الان خودتان هم اشاره کردید. اینکه امید از هر کسی نشانهای دارد و وارث پیراهن برادر، شال دختر، گردنبند مادر، لنج و دمام پدرش است. اوست که در کل شهر رفتوآمد دارد و با همه افراد در ارتباط است و نقطه اتصال شخصیتها و خردهداستانهایشان به حساب میآید. درنهایت او موفق میشود همه را با اختلاف نظرها و تفاوتها در لنج جمع کند و نجات دهد. حتی آن لنج برایم کشتی نوح را تداعی میکند و جنبه تمثیلی مییابد.
درست است. آن کشتی نوح در ذهن ما هم بود. مخصوصاً که حیوانات هم در لنج هستند. نکته مهم برایمان این بود که نشان دهیم همزیستی آرام، مسالمتآمیز و صلحمدارانه ممکن است. در تصویری که ما از ایران و حتی خاورمیانه داریم، همیشه تنش و درگیری و اختلاف زیادی وجود دارد، اما درواقع، اینطور نیست. جامعه ایران بسیار چندوجهیتر از آن است که به نظر میرسد و آدمها میتوانند در کنار هم زندگی کنند. قبلاً هم این تجربه را داشتند، اما یک لایه سیاه بر همه چیز افتاده و جامعه را دوقطبی نشان میدهد و انگار یادمان رفته است. گاهی از من میپرسند مگر در ایران مسیحی وجود دارد؟ من میگویم در ایران کیشها و مذاهب مختلف وجود دارند. من خودم در مدرسه ابتدایی درس میخواندم که ترکیبی از ادیان مختلف بود، ولی هیچکس از دیگری نمیپرسید که تو مذهبت چیست؟ کیش و مذهب برای بچهها مهم نبود و همه همکلاسی و همبازی هم بودیم. از انقلاب به بعد فاصله به وجود آمد و کیشها و مذاهب معنای دیگری پیدا کردند. مثلاً دیگر نمیتوانستیم بگوییم فلانی بهایی است. چون او را اذیت میکردند. البته منظورم این نیست که قبل از انقلاب همه چیز خیلی خوب بود و قصدم زیباییسازی مفرط از دوران پیش از انقلاب نیست. بههرحال، اختناق وجود داشت، اما در دورانی مثل دهههای ۴۰ و ۵۰ آرامش نسبی هم برقرار بود. ما انگار فراموش کردیم که میتوان هدف واحد و گفتمان مشترک داشت تا همه به سوی آرامش و صلح برویم.
من فکر میکنم اختلاف نظر و تنشهای
داخلی همواره میان مردم وجود دارد، اما اگر مداخله سیاسی حکومت نباشد، مردم راهحلهایی
برای به هم پیوستن و کنار هم ماندن پیدا میکنند. چیزی که در طول جنگ هم میبینیم
که با عقاید مختلف همدیگر را تحمل میکنند و میپذیرند. وقتی قدرت دخالت میکند و
دست به تفکیک و جداسازی میزند و همان خودی و غیرخودی را که شما گفتید، به وجود میآورد
و مردم را مقابل هم قرار میدهد، این پیوستگی از بین میرود. در فیلم هم میبینیم
که هرچند کشتی را امید به راه میاندازد، اما هر کسی به سهم خودش نقشی در جلو بردن
آن دارد و تکتک مردم شهر برای رساندن کشتی به مقصد کمک میکنند.
درست است. یک نکته کلیدی فیلم، مسئله امید برای ایران است. اسم شخصیت هم به همین دلیل امید گذاشته شده است. در حال حاضر ما ایرانیان چه داخل و چه خارج در یک وضعیت یأسبار درازمدت و مطلق به سر میبریم. اینکه قرار است رژیم جمهوری اسلامی برود را 40 سال است که میشنویم. اما متأسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است، گو اینکه میدانیم روزی خواهد افتاد. بنابراین، اینکه بتوانیم این امید را حفظ کنیم و به جلو پیش برویم و تغییر ایجاد کنیم، خیلی مهم است. یکی از بحثهای اصلی فیلم دقیقاً همین است؛ امید از یک جایی به بعد تصمیم میگیرد که منفعل نباشد و کاری کند و دیگران را هم با خود همراه کند.
از همان ابتدا امید در معرض خشونت قرار دارد؛ بریدن سر مرغ، دعوای خروسجنگیها، کشتن کوسهها و اسلحهای که در دستانش قرار میدهند. اما خودش میلی به خشونت ندارد و به دنبال راه دیگری است تا از شهرش دفاع کند و دست به انتخاب متفاوتی میزند. در سالهای اخیر مسئله چگونگی توقف خشونت و مبارزه برای صلح جهانی مطرح بوده است. به نظر میرسد فیلم به شکل تمثیلی به دنبال راهی است تا جایگزین خشونت در برابر خشونت شود.
دقیقاً. در صحنه دعوای خروس جنگی
میبینیم که در دوراهی پیشِ رویش دست به انتخاب میزند. نکتهای که برای ما اهمیت
داشت، این بود که نشان دهیم که آدم همیشه میتواند انتخاب کند. حتی در شرایطی که
فکر میکنیم حق انتخاب نداریم، باز هم میتوان انتخاب کرد. امید هم در بسیاری از
لحظات فیلم با همین مسئله انتخاب مواجه است. به نظرم نسل جوان ترکیبی از نیرو،
انرژی، امید و خلاقیت و شجاعت هستند که هر چه سن آدم بالا میرود، این ویژگیها را
از دست میدهد و محافظهکارتر میشود. در ایران هم مخصوصاً در جنبش «زن، زندگی،
آزادی» میبینیم زنان و جوانان با شجاعت در حال حرکت هستند. امید و پری در فیلم
نمایندگان همین نسل جوان هستند. گاهی از من میپرسند چرا شخصیت اصلی فیلم مرد است.
خب در جنگ بار اصلی بر دوش پسرها و مردها بود و خشونت به آنها بیشتر تحمیل میشد
و مجبور بودند به جبهه بروند و بجنگند. زنان طور دیگری این خشونت را تحمل میکردند.
انتخاب من این بود که شخصیت اصلی پسر باشد، اما در کنار او پری را هم داشته باشیم.
این جوانان وارد میدان میشوند و میخواهند معادله خشونت را به هم بزنند و
پیشنهادهای دیگری ارائه دهند.
با اینکه فیلم متمرکز بر شخصیت پسر است و خشونت تحمیلی به مردان در جنگ را به نمایش میگذارد، اما حضور مبهم و پررمزوراز الهه در داستان نیز بخشی از خشونت پنهان علیه زنان پس از انقلاب را نشان میدهد. الهه چطور وارد داستان شد؟
از ابتدا شخصیت زن خوانندهای که دیگر
نمیتواند بخواند، در داستان وجود داشت، اما منبع الهام، هنرمندان مختلفی بودند.
از سوسن و پری تا حتی گوگوش. درنهایت این الهه است که اسمش را به این شخصیت داد.
من از اسم و آهنگ الهه استفاده کردم، اما شخصیت فیلم ترکیبی از همه زنان خواننده
این سرزمین است که بعد از انقلاب صدایشان بریده شد و دیگر نتوانستند بخوانند.
اولین جرقهاش در ذهنم از کودکی زده شده بود. در تنها سفری که به آبادان داشتم و
سنم خیلی کم بود، سوسن را در باشگاه شرکت نفت دیدم که روی صحنه میخواند، و این
تصویر از همان وقت در ذهنم مانده بود.
فیلم با تصویر پسربچهای وحشتزده اما کنجکاو آغاز میشود که پشت مادرش پنهان شده و مراسم زار را نگاه میکند که در آن خون مرغ قربانیشده به صورتش میپاشد. پلانی از او را میبینیم که خون روی یکی از چشمهایش نشسته است. گویی کل فیلم از زاویه دید کسی است که سرنوشت سرزمینش را با چشمی خونبار میبیند.
میخواستم بیننده با حسوحال افسانهوار
وارد دنیای فیلم و ایران و آبادان و زمان جنگ شود. اما از سوی دیگر، به تروماهای
کودکی اشاره داریم که ناشی از فجایعی است که تجربه کردهایم و در ظاهر از یاد بردهایم،
اما درواقع در ذهنمان باقی مانده است و شخصیت ما را شکل میدهد و تأثیر آن باقی میماند.
بله، این یکی از اهداف بود که داستان را از زاویه دید امید نشان دهیم که انگار از
یک زمان گذشته- که میتواند خیلی دور هم باشد- و از افسانه و خیال میآید، بعد
وارد زمان واقعی میشود که دیگر تاریخ دقیق دارد.
دقیقاً. فیلم با اینکه به یک ماجرای واقعی ارجاع دارد، اما حالوهوای پریان و افسانهها را دارد. انگار به اعماق تاریخ سیر کردیم و شهری فراموششده و ویران را احضار کردیم تا دوباره شهر و مردمانش را زنده کنیم. استفاده از قالب انیمیشن چقدر به شما آزادی بیشتری داد تا به این تلفیق رویا و واقعیت برسید؟
بله، تحلیل شما کاملاً درست است.
درواقع، من از ابتدا انیمیشن را انتخاب کردم تا این آزادی را برای تلفیق واقعیت و
خیال به من بدهد. اصلاً برای من قابل تصور نبود که یک فیلم جنگی در فضای واقعی و
با جلوههای ویژه بسازم. چون من با فیلمبرداری کلاسیک و بازسازی جنگ با جلوههای
ویژه در فیلمهای جنگی راحت نیستم و سبک سینمای من نیست. برای من خیلی مهم بود که
فضای ایران در یک سال اول بعد از انقلاب درست دربیاید. چون قصه فیلم در دورهای
اتفاق میافتد که هنوز یکسری نمادهایی از دوره قبل از انقلاب هست و بخشهایی از
آن هنوز پاک نشده است. این چیزی نبود که در فضای واقعی بتوان ساخت و در انیمیشن در
دسترستر بود. آن ترکیب رئالیسم و خیال هم در فرم انیمیشن بهتر اتفاق میافتاد.
اساساً یکی از قابلیتهای انیمیشن همین است که میتوانیم یک صحنههای خوابگونه را
نشان دهیم؛ مثل صحنه رویای امید و برادرش در لنج، یا تبدیل دستار پدربزرگ به موج
دریا.
یا مثل لحظه شروع جنگ که پرتاب توپ با حرکت هواپیماها در آسمان و شلیک بمبها یکی میشود و بهخوبی نشان میدهد که چطور جنگ وسط زندگی عادی و روزمره مردم رخ داد.
جالب است، چند نفر بعد از دیدن فیلم به
من گفتند دقیقاً همین صحنه را زندگی کردهاند؛ مثلاً داشتند فوتبال بازی میکردند
که یکدفعه بمباران شروع شد. دقیقاً همینطور که شما گفتید، جنگ و آن فاجعه عظیم
مثل بختک وسط زندگی مردم افتاد.
انگار تلاش امید در کل فیلم برای باز پس گرفتن زندگی عادی است که به ناحق از او و مردمان سرزمینش گرفته شد. با چنین رویکردی است که فیلم با وضعیت امروزی مردم ایران نسبت برقرار میکند که همچنان در حال مبارزه برای رسیدن به یک زندگی عادی هستند.