تغییر نیاز به مقاومت مستمر دارد
گفتوگو با فرشاد هاشمی، درباره فیلم «من، مریم، بچهها و 26 نفر دیگر»
نزهت بادی
فرشاد
هاشمی سرپرستی گروه تئاتر «ایستاده» تهران را بر عهده دارد و به عنوان دستیار
کارگردان در نمایشهای مختلفی مثل باغ آلبالو (اکبر
زنجانپور)، سیستم گرون هلم (علیرضا کوشک جلالی)، خرسهای
پاندا (شیوا ارسطویی) و هیچکس نبود بیدارمان کند (پیام
دهکردی) فعالیت کرده و خودش نیز تئاتر دقیقاً 9 سال و 3 ماه و 20 روز پیش
کجا بودی را بر صحنه برده است. همچنین به عنوان دستیار کارگردان در فیلمهای بمب،
یک عاشقانه (پیمان معادی)، پسر مادر (مهناز
محمدی) و عنکبوت مقدس (علی عباسی) در سینما حضور داشته و فیلمهای
کوتاه چرا حسین سبزهوندی جلوی روحی را نمیگیره و نخ
دندان (مشترک با سعید صادقی) و مستند اتاق 328 را ساخته
است. فیلم من، مریم، بچهها و 26 نفر دیگر، اولین فیلم
بلند داستانی او، محصول مشترک ایران، آلمان و چک است و تهیهکنندگی آن را فرزاد
پاک در کنار فرشاد هاشمی بر عهده دارد. فیلم درباره زن جوان تنها و مردمگریزی
است که اعتمادش را به جامعه اطرافش از دست داده و به خاطر نیاز مالی خانهاش را به
عنوان لوکیشن در اختیار یک گروه فیلمسازی قرار میدهد تا فیلم کوتاهشان را
بسازند. در این همجواری و همزیستی اجباری بهتدریج به همدلی و همزبانی میرسد
و با مشاهده رنجهای شخصی هر یک از اعضای گروه فیلمسازی و وصل شدن به آنها، دیگر
خود را تنها نمیبیند و رنجش را درون یک رنج جمعی بزرگ تسلی میبخشد. فیلم برای
اولین بار از سوی کانون فیلمسازان مستقل ایران (ایفما) در بازار جشنواره کن نمایش
داده شد و مخصوصاً به خاطر ساختارشکنیاش در زمینه حجاب زنان مورد توجه قرار گرفت.
فیلم بهزودی در پنجاهوسومین جشنواره بینالمللی رتردام نیز شرکت خواهد کرد.
با توجه به اینکه فیلم شما قواعد سانسور در سینمای ایران را رعایت نمیکند، چطور کار را شروع کردید و در چه شرایطی فیلم را ساختید؟
قطعاً مشخص است که برای چنین فیلمی نمیتوان
مجوز گرفت و اصلاً هم به آن فکر نکردم. ساخت این فیلم خیلی برایم مهم بود و میدانستم
که راهی بهجز ساختن فیلم به این شکل نیست. البته من اسمش را فیلم زیرزمینی نمیگذارم،
چون روی زمین کار کردیم و سرمان را هم بالا گرفتیم. ولی شرایط سخت میشود و آدم
مجبور است در تمام زمینهها حواسش را جمع کند. بههرحال، در چنین شرایطی مجبور
شدیم پنهانی کار کنیم. مجبور بودم مسائل امنیتی را رعایت کنم. چون مسئولیت گروه و
بچهها با من بود. همچنین برایم مهم بود که فیلم به سرانجام برسد. به همین دلیل
پروسه تولید فیلم خیلی سریع اتفاق افتاد. از زمان ایده تا پایان فیلمبرداری حدود
چهار ماه طول کشید و ما زیاد فرصت نداشتیم که روی بعضی از موارد مکث زیادی کنیم.
پس از همان ابتدا کار را بدون مجوز ساخت شروع کردید و قید اکران فیلم در ایران را هم زدید؟
راهی که برای فیلمسازی خودم در ذهنم
دارم، با رویکردهای گرفتن مجوز و ساختارهای موجود در سینمای ایران همسو نیست. پیشبینی
من این بود که سینمای مستقل مسیر خودش را ادامه خواهد داد. حتی منظورم فقط سینمای
داخل ایران نیست. جریانات فیلمسازی که در خارج از ایران هم شکل گرفته، دارد مسیرش
را باز میکند. من هم فکر میکردم که میخواهم راه خودم را بروم و آن مسیری را در
پیش بگیرم که فکر میکنم درست است. بنابراین، اصلاً به مجوز فکر نکردم. مهمترین
چیز ساخت خود فیلم بود. البته امید و آرزوی اکران فیلم در ایران را دارم.
در طول یک سال گذشته و پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، من فیلمهایی را دیدم که از مضامین سیاسی و اجتماعی و سویههای انتقادی به حکومت برخوردار بودند، اما در مواجهه با مسئله حجاب زنان بازیگر همچنان محتاط و محافظهکار عمل کردند. انگار هنوز نمیدانند با این خط قرمز مهم برای حکومت در فیلمهایشان چه کنند. نکته قابل توجه درباره فیلم شما این است که تکلیفش با خودش روشن است و میداند که قرار نیست مجوز اکران و پخش در ایران را بگیرد و روی اصولی که برایش مهم است، پایبند میماند و تلاش میکند تصویر واقعی از زن در سینما را به نمایش بگذارد.
همزمانی فیلم ما با اتفاقات بعد از
شهریور 1401 باعث شد آدم بیشتر روی یکسری جزئیات فکر کند. من دوست نداشتم مسئله
فیلم، حجاب باشد. بلکه میخواستم موضوع حجاب چنان در دل فیلم حل شود که مثل زندگی
عادی به نظر برسد. ولی قصدم این نبود که فیلمی درباره بیحجابی بسازم. من از شنیدن
لفظ بدون حجاب درباره فیلمم خوشم نمیآید. من فیلم بدون حجاب نساختم. تلاشم این
بوده که فیلمی بسازم که به واقعیت نزدیک باشد. البته که بعید میدانم کسی بتواند
به واقعیت صددرصد نزدیک شود، ولی هدف من این بوده که به زیست واقعی این آدمهایی
که در فیلم میبینیم، برسیم. ما محبوبه را داریم که انتخابش بیحجابی است و زن
طراح گریم را داریم که انتخاب او حجاب است. در آن میان زنانی هم هستند که یک
جاهایی حجاب دارند و یک جاهایی ندارند. من همانقدر که به کاراکتر بیحجاب اهمیت
دادم، کاراکتر باحجاب هم برایم مهم بود. همه در کنار هم کار و زندگی میکنند. .
دقیقاً مثل همین چیزی که در واقعیت وجود دارد. اساساً جذابیتش به همین است که همه
افراد با دیدگاههای مختلف در کنار هم زندگی کنند و خود واقعیشان باشند. به نظرم
یکی از مشکلات اصلی جامعه ما این است که آدمها نمیتوانند خود واقعیشان باشند.
ملموس نشان دادن این زیست واقعی برای ما کار دشواری بود. هرچند دوست داشتم آن
آشناییزدایی از حجاب را هم در فیلمم داشته باشم.
چون مسئله اصلی حق انتخاب است، نه داشتن یا نداشتن حجاب.
دقیقاً.
ایده اولیه فیلم از کجا شکل گرفت و چطور به چنین داستانی رسیدید؟
دقیقاً ماجرای ساختن فیلم کوتاه در لوکیشن خانه محبوبه در واقعیت برای من اتفاق افتاد. به عنوان برنامهریز و مدیر تولید آن فیلم کوتاه از نزدیک خیلی از اتفاقهایی را که در فیلم میبینید، لمس کردم و آنجایی که محبوبه جمله «زود گفتم...» را در فیلم میگوید، دقیقاً همان لحظهای است که بعد از آن، ایده فیلم به ذهنم آمد. اول قصد داشتم فیلم کوتاه بسازم، ولی رفتهرفته دیدم که داستان کشش فیلم بلند را دارد. درواقع، ایده اصلی بر اساس همین اتفاق واقعی رقم خورد و در ادامه شاخ و برگهای آن شکل گرفت.
شروع فیلم با فیلمبرداری از یک صحنه ویدیوکال زوج جوان است. زن بازیگر به نام شیدا شالی به سر دارد و با همان ظاهر رایج و معمول در سینماست. بعد فرشاد، مدیر تولید فیلم، را در حال هماهنگی کارهای پشت صحنه میبینیم. فرشاد به روبهرویش نگاه میکند و پلان او به پلان محبوبه کات میخورد. زنی بیحجاب روبهروی ما ایستاده است. مخاطب به چنین تصویری از زن در سینمای ایران عادت ندارد. نکتهای که تصویر زن با پوشش دلخواه در فیلم شما را متمایز میکند، این است که تصویر واقعی زن را در کنار تصویر سانسورشده او نشان میدهید. اینجاست که رویکرد فیلم در فیلم هوشمندانه به نظر میرسد. زن بازیگر فیلم در حال ساخت، باحجاب است، اما زن بازیگر فیلم اصلی در پشت صحنه همان فیلم در حال ساخت، بیحجاب. این استراتژی باعث میشود ماهیت تصنعی و دروغین فیلم کوتاه درون فیلم اصلی آشکار شود و مخاطب به فکر فرو رود که چطور در تمام این سالها پذیرفته که زنی در خلوتش باحجاب باشد. از این جهت فیلم در راستای آشناییزدایی و خرق عادت از حجاب به عنوان امری عادیشده در سینما عمل میکند.
به نظرم استدلال بسیار درستی است. این ساختار فیلم در فیلم و لایهلایه بودن به ما کمک زیادی کرده است؛ چه در فرم، چه در محتوا. این تقابل دروغ و واقعیت در سینما نکته قابل تأملی برایمان بود. ما سعی کردیم این تقابل را در جاهای مختلف فیلم برجسته کنیم. فقط در زمینه پوشش زنان نبود، بلکه در بخشهای مختلف به آن پرداختیم. همانطور که شما گفتید، چطور این دروغها در تمام این سالها در سینما پذیرفته شده؛ چه از سوی مخاطب چه فیلمساز! البته من این را هم اضافه کنم؛ اینطور برداشت نشود که سینمای ایران 44 سال دروغ گفته است. یک جاهایی دروغ گفته، یک جاهایی امکان بیان واقعیت را نداشته است. من حتی به فیلمسازی که به این سانسور تن میدهد، خرده نمیگیرم. میگویم او این سانسور را پذیرفته و راهش را اینگونه انتخاب کرده است. شاید سینمای ایدهآلش این باشد و بسیار هم محترم. همانطور که گفتیم، مسئله اصلی حق انتخاب است.
من وقتی از دروغ در سینما صحبت میکنم،
منظورم آن تصویر دروغین از زنان است که حکومت به سینما تحمیل کرد. فیلمسازان،
زنان بازیگر، مخاطبان و منتقدان هم آن را پذیرفتهاند. در تمام این سالها بهجز
موارد اندکی، تقریباً در یک توافق جمعی همه به این دروغ تن دادهایم. فیلمساز سعی
کرد حجاب را واقعی جلوه دهد. بازیگر طوری با روسری بر سرش بازی کرد که انگار با آن
راحت است. مخاطب و منتقد هم این فرایند عادیسازی را زیر سؤال نبرد.
دقیقاً نکته همینجاست؛ تقابل دروغ و
واقعیت. ما جدا از سانسوری که حکومت به ما تحمیل میکند، خودمان هم دچار
خودسانسوری هستیم. انگار امری درونی شده است و باید آن را کارشناسانه بررسی کرد که
چطور به اینجا رسیدهایم که باید دروغی را که در واقعیت وجود ندارد، بپذیریم و آن
را واقعی جلوه دهیم؟!
شما سعی میکنید این دروغ و واقعیت را در کنار هم نشان دهید. در صحنهای از فیلم محبوبه با اشاره به ظاهرش به فرشاد میگوید من اینجا اینجوری نشستم، مشکلی نداره؟ درواقع، فیلم تلاش نمی کند بیحجابی یک زن را عادی و معمولی نشان دهد، بلکه مدام به مخاطب یادآوری میکند که زن ایرانی حتی حق ندارد در خانهاش با پوشش انتخابی خودش باشد. به همین دلیل، وقتی محبوبه در ادامه حرفش میگوید دارم از حق میزبانیام استفاده میکنم، به شکل طعنهآمیزی در حال ارجاع به واقعیتهای همیشه حذف و انکارشده است.
در نوشتن فیلمنامه سعی کردیم به
پارادوکسهایی بپردازیم؛ تولد و مرگ، خوشحالی و غم، عشق و جدایی، بینظمی و نظم،
تنهایی و جمع و مثالهای دیگر. تقابل واقعیت و دروغ هم یکی از همین پارادوکسهاست.
فیلم کوتاه داخل فیلم با یک دروغ آغاز میشود و همین بستری برای این تقابل است. در
خیلی از زمینهها سعی کردیم این تقابل را به تصویر بکشیم؛ دعوا و زد و خورد
بازیگران جلوی دوربین و رفاقت آنها بعد از کات گفتن کارگردان. فصل فیلم کوتاه،
زمستان است و برف و پشت صحنه فیلم کوتاه، تابستان و آفتابی. در صورتی که خودمان هم
در واقعیت، روزهای فیلمبرداریمان در سردترین روزهای سال بود و از سرما میلرزیدیم،
ولی باید برای فیلم اصلی با لباس تابستانی جلوی دوربین میرفتیم. هرچند در فیلم با
همین واقعی بودن هم شوخی میکنیم. مثلاً کارگردان به زن و مرد میگوید برای اینکه
گریهتان واقعی به نظر برسد، همانطوری رفتار کنید که در واقعیت هستید. بعد که
شیدا پاهایش را بغل میکند و میگوید من هر وقت گریه میکنم، پاهایم را بغل میکنم،
کارگردان میگوید نه، اینجوری نشستن خوب نیست. بعد وقتی زن و مرد با هم در واقعیت
درددل و گریه میکنند، میبینیم شیدا پاهایش را بغل کرده است. یعنی در خود سینما
هم ما گاهی اجازه نمیدهیم واقعیت همانطور که هست، نشان داده شود. من قبلاً یک
جایی گفتهام که ممکن است روزی فیلمی بسازم که همه کاراکترهایم باحجاب باشند، اما
حجابی را نشان میدهم که لازمه داستان است. یعنی داستان نیاز داشته باشد که این
کاراکتر باحجاب باشد. ما که نمیتوانیم قشر معتقد به حجاب در جامعه را نادیده
بگیریم. بلکه مهم است که چطور حجاب را در فیلم نشان میدهیم و ضرورت آن چیست. میخواهم
بگویم ساختن فیلم بدون سانسور لزوماً به این معنا نیست که همه کاراکترها بدون حجاب
باشند. ممکن است شخصیتها در فیلم حجاب داشته باشند، اما فیلم بدون اعمال سانسور
باشد. من میدانم که حجاب مسئله مهمی است، اما به نظرم فقط نباید روی آن متمرکز
شد.
خب در سینما حجاب زنان یکی از مهمترین نمادهای سانسور است. در صحنهای از فیلم شیدا، بازیگر فیلم کوتاه، در حال دعوا با همسرش است و در فوران احساسات و اوج بازیاش، روسری از سرش میافتد و یکدفعه یکی از عوامل تولید فیلم کات میدهد و زن بیحجابی از میان گروه به سمت او میرود و روسریاش را درست میکند. چنین صحنهای بهخوبی در زمینه به چالش کشیدن مسئله سانسور در سینما و تأثیر آن در تحمیل حجاب به زنان در جامعه عمل میکند.
جالب است که بدانید ما کلاً یک نگاه
نظارتی نسبت به فیلم کوتاه درون فیلم داشتیم و مدام به این فکر میکردیم که وقتی
یک فیلمی میخواهد در سینمای ایران اکران شود، چه مواردی را باید رعایت کند که
مشکلی پیدا نکند. یعنی سعی کردیم سانسور حاکم بر پوشش زنان را در فیلم کوتاه اعمال
کنیم. به همان شکلی که در واقعیت رخ میدهد و فیلمسازان مجبورند رعایت کنند.
مثلاً لباس عروسی شخصیت را به همان شکل پوشیده رایج در سینما انتخاب کردیم، یا در
ارتباط میان زن و مرد مراقب بودیم که تماسی پیش نیاید. بهجز یک لحظه کوتاه که
انگشت رنگی به صورت هم میزنند. برای من تجربه جذاب اما سختی بود. چون قلمی در دست
من بود که هر طور میخواستم، میتوانستم با آن بنویسم. چالش سختی بود. میشد به
موضوعات طور دیگری نگاه کرد و چیزهای بیشتری را نشان داد، اما برای من آن اعتدال
در نگاه مهم بود. اینکه اگر همین الان سانسور را بردارند و بگویند هر طور دلتان
میخواهد فیلم بسازید، من همینطور میساختم. من با خودم فکر میکردم شاید روزی
مسئولان وزارت ارشاد و سازمان سینمایی این فیلم را ببینند و با خود بگویند که با
نمایش زن بدون حجاب اتفاق عجیب و غریبی هم نمیافتد. حالا اگر بیفتد هم اشکالی
ندارد. ولی قصدم این بود فیلمی بسازم که طیفهای مختلفی را مخاطب قرار دهد. حتی
کسی که مخالف پوشش آزاد هم هست، با دیدن فیلم با خودش فکر کند. البته این نسخه من
بود. میشد یکجاهایی بیشتر به مسائل تابو پرداخت و چیزهای سانسورشده بیشتری را
نشان داد، ولی ضرورت داستان ما نبود.
هرچند فیلم رویکرد ساختارشکنی درباره حجاب دارد، اما ما با یک فیلم اجتماعی و سیاسی روبهرو نیستیم. اتفاقاً با فیلم هنری و با حالوهوای شخصی پیرامون مصایب هنرمندان و رنجها و تنهاییهایشان در دوران کنونی مواجهیم. یک داستان ظاهراً ساده درباره پیچیدگی روابط انسانی در جامعهای که روزبهروز اعتماد کردن سختتر میشود. شما موفق میشوید یک فضای گرم و صمیمی و راحت در فیلم ایجاد کنید و مسئله پوشش دلخواه زنان را نه به منزله یک تابو، بلکه به منزله یک چیزی که باید عادی باشد، نشان دهید.
خوشحالم که این فضای گرم و صمیمی برای
شما قابل لمس بوده است. برای من روابط انسانی و پیچیدگیهایش و تنهایی انسان
امروزی بسیار مهم و فکر میکنم جزو مسائلی است که همیشه آدمهای زیادی را درگیر
خودش کرده است. تلاشمان هم این بوده که به بهترین شکل به آن بپردازیم و راهکارمان
هم همینطور که قبلاً گفتم، نزدیک شدن به زیست واقعی شخصیتهای فیلم بوده است. به
نظرم پرداختن به تکتک جزئیات میتواند برای مخاطب این زیست را ملموس کند. پوشش هم
یکی از همین موارد است.
انتخاب بازیگران و نحوه درک آنها از نقش و شیوه اجرا و بازیشان نیز در راستای ترسیم همین زیست روزمرهای است که دربارهاش حرف میزنیم.
ما فیلم پربازیگری داشتیم و بهغیر از چند بازیگر حرفهای، اکثر بازیگران ما نابازیگر بودند و اولین تجربه حرفهای آنها به حساب میآمد. خیلی از آنها نقش واقعی خودشان را بازی کردند و اینکه بازیگر نقش خودش را بازی کند، به نظرم کار بسیار سختی است. خب این کار را برای ما سخت میکرد، ولی اینکه آنها خودشان را سالها زیستهاند، برای من مزیت به حساب میآمد. انتخاب محبوبه هم به نظرم سختترین و درستترین انتخاب بود. اینکه تماشاگر ذهنیت قبلی نسبت به او ندارد، به باورپذیری نقش او کمک زیادی کرده است. درکل، خودم را که فاکتور بگیرم، از بازی همه بازیگرانم بسیار راضیام.
انتخاب و طراحی لباسهای محبوبه هم به
این موضوع کمک میکند. مسئله فقط آن روسری و شال بر سر زنان نیست. ما هرگز فرصت
نداشتیم که زنی را با تیشرت و شلوار و لباس راحت در خانهاش ببینیم. حالا ما زنی
را میبینیم که شبیه خودمان در خانهاش لباس میپوشد و به همین دلیل با او احساس
نزدیکی بیشتری میکنیم. این نظارت و سانسور 40 ساله فقط شامل سرِ زن نبوده، بلکه
کل بدن او را در بر گرفته است.
در طراحی لباس و گریم هم تلاشمان بر این
بوده که به زیست واقعی شخصیتهای فیلم نزدیک شویم. در لحظاتی از پشت صحنه فیلم
کوتاه که در فیلم اصلی میبینیم، حتی من این آزادی انتخاب در حجاب را برای عوامل
پشت صحنه لحاظ کردم و از آنها خواستم که همانطور که در واقعیت سر پروژه فیلمبرداری
هستند، باشند.
مسیر تحول محبوبه از یک آدم تلخ و مردمگریز به کسی که دوباره اعتماد میکند و دل میبندد، به شکل ظریفی از طریق میزانسنها و قاببندیها شکل میگیرد. در نیمه اول معمولاً جدا از بقیه و خارج از قاب ایستاده است. مثل جشن تولد کارگردان که بیرون از کادر و تنها در پشت پنجره نظارهگر گروه است. اما بعد، کمکم نزدیک میشود، کنار بچهها پشت دوربین میایستد، با زنها در اتاق خواب جمع میشود و وسط گروه در جشن تولد خودش میخندد. اما به نظرم نقطه اوج وصل شدن او به گروه لحظه دفن سگ است. صدای او را در نریشن میشنویم که میگوید: «تنهایی نمیتوانستم.» و بعد او را میبینیم که بهتنهایی در باغچه حیاطش گوری میکند و سگش را به خاک میسپارد، اما میتوانیم درک کنیم که چطور او به واسطه پیوند با گروه فیلمسازی، شجاعت یک کار سخت و دشوار را یافته است. با چنین رویکردی فیلم به طور ضمنی اشاره میکند که چقدر افسردگی و نومیدی و تکافتادگی و خشم ما از اتفاقات اجتماعی و سیاسی پیرامونمان برمیآید و اگر راهی برای رهایی و تسلی باشد، در به هم پیوستن و کنار هم ماندن است.
من نمیخواهم پرحرفی کنم. به نظرم
درباره همه آن چیزهایی که ما به آنها فکر کرده بودیم، شما گفتید و خیلی برایم
جذاب و ارزشمند است. دقیقاً یکی از چالشهای ما همین تغییر محبوبه بود. اگر
بخواهیم کل فیلم را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه «تغییر» است. چیزی که باعث شد
من این فیلم را بسازم، دیدن تغییر محبوبه بود. نشان دادن این تغییر یکی از چالشهای
سخت من در فیلم بود. شما به میزانسن و قاببندی اشاره کردید، اما ما موقع کار
علاوه بر اینکه در فیلمنامه به این موضوع پرداخته بودیم، با تمامی سرگروهها راجع
به نحوه نشان دادن این تغییر تدریجی صحبت کردیم؛ هم در دکوپاژ و نحوه فیلمبرداری،
طراحی صحنه، طراحی گریم و لباس محبوبه و هم در نحوه بازی. در گفتوگوهایی که با
محبوبه داشتیم، سعی کردیم روندی را طراحی کنیم که برای مخاطب باورپذیر باشد. مثلاً
در نوع بازی به میزان نگاه محبوبه به فرشاد و گروه در طول داستان فکر کرده بودیم،
یا میزان کلماتی که میانشان ردوبدل میشود و خیلی از موارد دیگر. نشانههایی در
فیلم هست که مشخص میکند در گذشته اتفاقات ناخوشایندی برای محبوبه افتاده و منجر
به این انزوا و تنهایی شده است. اما کجا این انزوا میشکند؟ وقتی که وارد تعامل با
دیگران میشود. دلیل این برقراری تعامل هم درک متقابل است. یعنی میشد گروه فیلمبرداری
طور دیگری برخورد کند، یا فرشاد به شکل دیگری رفتار کند که محبوبه آسیب بیشتری
ببیند و کلاً خانه را ترک کند. اما فکر کردیم چیزی که باعث میشود این تغییر به
معنای در کنار هم قرار گرفتن رخ دهد، همان تعامل و درک دوطرفه است. یعنی زمانی که
این تعامل وجود دارد، میتوان به این قاب دستهجمعی رسید که همه آدمها با تفاوتهایشان
در آن جا بگیرند.
اساساً فیلم تلاش میکند مسائل مهم را در دل لحظات ساده و عادی زندگی مطرح کند و به محض اینکه بحثها جدی و پیچیده میشود، فیلم جدیت خودش را زیر سؤال میبرد. مثل جایی که محبوبه درباره پریود به عنوان انقلاب بدن زنان و شورش برای آفرینش صحبت میکند، ولی خود زنها درباره آن شوخی میکنند.
دقیقاً. همین خردهلحظات است که درنهایت
زندگی در فیلم را ملموس میکند. پرداختن به موضوع پریود بهتنهایی برای ما کافی
نبود، بلکه میخواستیم کارکرد داستانی هم در فیلم داشته باشد و در راستای همان
تغییر به عنوان مضمون اصلی فیلم باشد. درواقع، حذف همین چیزهای عادی زندگی در
سینما یا تلویزیون است که باعث میشود آنچه میبینیم، دور از واقعیت باشد و ملموس
به نظر نرسد. درکل قصدمان این بوده که فیلم دچار گندهگویی نشود. حتی برای دوری از
آن، در تدوین بیرحمانه دست به حذفیات زدیم. و این شوخیهایی که شما به آن اشاره
کردید هم در راستای کم کردن سنگینی این بار بود.
شما با یک تهیهکننده درجه یک کار کردید که درک و شناخت درستی از سینما و پروسه تولید و اکران و پخش فیلم دارد. ما میدانیم که فیلمهای خوبی با کارگردانی فیلمسازان خوشفکر به خاطر دخالتهای تهیهکننده از مسیر اصلی خود خارج شدند. به نظرم یکی از دلایلی اصلی ابتذال و انفعال موجود در سینمای ایران، حضور تهیهکنندگان بازاری/ دولتی است که به سینما فقط به چشم یک بیزنس نگاه میکنند و حتی خودشان به عوامل سانسور فیلم بدل میشوند. حضور فرزاد پاک به عنوان تهیهکننده در کنار شما چه تأثیری بر سرنوشت فیلم گذاشت؟
در تأیید حرفهای شما باید بگویم من
اولین همکاریام با آقای پاک در فیلم پسر-مادر به کارگردانی
مهناز محمدی بود. من در آن فیلم دستیار دوم کارگردان بودم. در آن تجربهای که
داشتم، به این نتیجه رسیدم که من تابهحال تهیهکنندهای به خوبی فرزاد پاک ندیدم؛
چه از نظر رفتاری و اخلاقی و چه از نظر حرفهای و کاری. فرزاد پاک برای من همیشه
مثالزدنی بود؛ نمونه یک آدم کاملاً حرفهای. بنابراین، این ذهنیت مثبت و آشنایی
قبلی وجود داشت. چند بار خواستیم کارهای مشترکی با هم انجام دهیم، اما نشد. البته
همچنان در ارتباط و تعامل بودیم و این میل به همکاری از سمت من خیلی زیاد بود. من
همان موقع که ایده فیلم را پیدا کردم، با فرزاد جان صحبت کردم. قرار شد فیلمنامه
کامل را بخواند. در فاصلهای که فرزاد جان فیلمنامه را بخوانند، ما کار را شروع
کردیم. همانطور که قبلتر به شما گفتم، این پروسه خیلی سریع پیش رفت. چون احساس
میکردم الان موقع ساخت این فیلم است و اگر از آن بگذرد، شاید دیگر فرصتی نداشته
باشم. شاید برایتان جالب باشد که ما با بودجه بسیار کمی کار را شروع کردیم؛ حدود
دوهزار دلار. این پول برای ساختن همان فیلم کوتاه درون فیلم هم کافی نیست، چه برسد
به یک فیلم بلند. اما من مصمم بودم که فیلم را حتماً بسازم. پروژه ما از همان
کارهایی بود که خودش مسیرش را پیدا کرد و پیش رفت. از آن دست اتفاقاتی که آدم
انتظارش را ندارد و اینگونه اتفاقات همیشه برای من خوشایند بوده است. این فیلم
حاصل یک مشارکت دستهجمعی است. من از حمایت یک گروه جذاب برخوردار بودم که به همه
آنها افتخار میکنم؛ افراد دغدغهمندی که خیلی از آنها اصلاً پولی دریافت
نکردند. افتخار همکاری با فرزاد جان هم برای من بسیار خوشایند است. موفقیتهایی هم
که تا الان فیلم داشته و مسیری که برایش باز شده، مدیون زحمات فرزاد پاک است.
چه چشماندازی برای سینمای ایران میبینید؟ به نظرتان چطور میتوان سینما را از زیر سایه حکومت خارج کرد و فیلمی ساخت که به خودمان و مخاطبانمان تعلق داشته باشد؟
به نظرم سینمای مستقل ایران کارش را
شروع کرده است و ما هم ادامه راه کسانی هستیم که قبلتر از ما این مسیر را رفتهاند.
من به سینمای مستقل امیدوارم؛ به سینمایی که روی پای خودش بایستد. اما به اینکه
سینما بتواند از زیر سایه حکومت خارج شود، امید زیادی ندارم؛ تا زمانی که تفکرات
حاکم بر جامعه تغییر کند. تا همینجا اتفاقات خوبی افتاده، ولی روند بسیار سخت و
پیچیدهای دارد. من به عکس یک سال پیش خودم نگاه میکنم و میبینم چقدر پیر شدهام.
من الان فکر میکنم اگر بخواهم دوباره یک فیلم مثل همین فیلمم بسازم، آیا توانش را
دارم؟ به همین دلیل برای من به صورت یک نمودار است که امیدمان یک جاهایی بالا میرود
و یک جاهایی پایین میآید؛ لحظاتی میان غم و خوشحالی، امیدواری و ناامیدی. اما
چیزی که من فکر میکنم، این است که کسانی که در سینمای مستقل کار میکنند، باید
بدانند چه میخواهند و بعد هر کسی بر اساس نسخه خودش تا جایی که توان دارد، روی
خواستهها و اصولش بماند و جلو برود و ادامه دهد. با اینکه مشکلات و موانع زیادی
هست، اما بههرحال، اتفاقاتی هم در حال رخ دادن است که به آدم امید میدهد. همین
گفتوگوی ما و حضور کانون ایفما نشانههای امیدوارکنندهای است. حتی اگر نقدی هم
نسبت به بعضی از عملکردهای ایفما وجود داشته باشد، اما خود ماهیت آن جذاب و
امیدوارکننده است. بههرحال، ایجاد تغییر سخت است و نیاز به تلاش و مقاومت مستمر
دارد.