ایفما

شرح گفتگو

ای کاش وطن همچون بنفشه‌ها بود...

ای کاش وطن همچون بنفشه‌ها بود...

گفت‌وگو با علیرضا قاسمی و رها امیرافضلی درباره «در سرزمین برادر»
نزهت بادی

فیلم در سرزمین برادر اولین اثر بلند سینمایی رها امیرافضلی و علیرضا قاسمی است. آن دو پیش‌تر در فیلم‌های کوتاهی همچون وقت ناهار، جنون، تهوع و بهتر از نیل آرمسترانگ با هم همکاری داشتند و فیلم کوتاه خورشیدگرفتگی را به طور مشترک نوشته، کارگردانی و تهیه کرده‌اند. فیلم در سرزمین برادر در اولین حضور جهانی‌اش در بخش بین‌المللی چهلمین جشنواره ساندنس، برنده جایزه بهترین کارگردانی شد. رها امیرافضلی که در اختتامیه جشنواره ساندنس حضور داشت، پس از دریافت تندیس بهترین کارگردانی، جایزه خود را به مردم افغانستان و به‌خصوص زنان افغانستان تقدیم کرد. فیلم هم‌چنین در جشنواره‌های کارلووی واری، مونیخ، اروگوئه، مینیاپلیس سن پاول آمریکا و جئونجو کره جنوبی حضور داشته و جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره بین‌المللی مالزی دریافت کرده است. فیلم‌برداری فیلم را فرشاد محمدی و تدوین آن را ‌هایده صفی‌یاری انجام داده است. بازیگران اصلی آن نیز حمیده جعفری و محمد حسینی هستند. فیلم حضور چند خانواده مهاجر افغانستانی در ایران در فاصله بین سقوط طالبان و بازگشت آن به حکومت افغانستان را در قالب سه اپیزود روایت می‌کند و به دلیل رویکرد خویشتن‎دارانه، ظریف و شاعرانه در طرح مضمونی ملتهب و حساسیت‌برانگیز، موفق به کلیشه‌شکنی از تصویر رایج از افغانستانی‌ها و نمایش لایه‌های پنهانی و سیستماتیک تبعیض علیه مهاجران در ایران می‌شود. 


گفت‌و‌گویمان را با این سؤال شروع کنیم که آیا فیلم را با مجوز و داخل ایران ساختید؟ 

علیرضا: بله، فیلم‌برداری را در چهار شهر مختلف در ایران انجام دادیم. برای فیلم هم مجوز گرفتیم و البته در طول پروسه طولانی پیش‌تولید، بخشی از فیلمنامه تغییراتی کرد. 

یعنی فیلمنامه اولیه، فیلمنامه‌ای بود که بتوانید با آن مجوز بگیرید، ولی در طول پروسه فیلم‌برداری، داستان مورد نظر خودتان را پیش بردید؟

علیرضا: البته داستان خیلی شبیه همین چیزی است که شما الان می‌بینید. ولی متأسفانه یک‌سری خط قرمزهایی وجود دارد که از قدیم مانده است و هیچ علاقه‌ای هم برای تغییر دادنش ندارند. آدم دیگر آگاه است که آن خط قرمزها چیست. بنابراین، وقتی می‌خواهی فیلمنامه را ارسال کنی، به آن خط قرمزها توجه داری و بعدها چیزهایی را به فیلمنامه اضافه می‌کنی. 

الان برنامه‌تان برای اکران چیست؟ آیا فکر می‌کنید امکان نمایش فیلم در ایران وجود دارد؟

رها: خیلی خیلی دوست داریم که این اتفاق بیفتد و بتوانیم فیلم را در ایران نمایش دهیم. ولی مطمئن نیستیم که امکانش باشد. چون یکی از مخاطبان اصلی فیلم ما، جامعه ایران است و به نظرم خیلی اتفاق خوبی است که بتوانند دسترسی پیدا کنند و ببینند. نمی‌دانم در شرایط فعلی چقدر امکانش است، ولی ان‌شا‌ءالله می‌توانیم یک راهی پیدا کنیم برای اکرانش، که مردم بتوانند فیلم را ببینند.

یعنی فکر می‌کنید می‌توانید مجوز اکران از وزارت ارشاد بگیرید، یا به راه دیگری برای اکران فکر می‌کنید؟

رها: من فکر نمی‌کنم بدون فدا کردن بخش‌هایی از فیلم بشود مجوز پخش را گرفت. قطعاً قصد ما این نیست که بخواهیم فیلم را ناکامل اکران کنیم، چون هدف فیلم از بین می‌رود. ولی راه‌های دیگری هست که ممکن است بتوانیم به آن‌ها متوسل شویم. مثلاً مؤسسات و مجموعه‌هایی با مجوزهای دیگری که بتوانند کمکمان کنند. 

علیرضا: من فکر می‌کنم الان درکل شرایط آسان‌تر شده است. قبلاً خیلی سخت بود و به‌راحتی می‌توانستند شرایطی به وجود آورند که کار دیده نشود. الان با گسترش دنیای دیجیتال، راه‌های دیگری باز شده است تا صدا و داستان و فیلم به گوش و چشم آدم‌ها برسد. من فکر می‌کنم بعد از این‌که چرخه جشنواره‌ای فیلم تمام شود، یکی از راه‌هایی که بتواند مناسب باشد، این است که از سکوهای آن‌لاین استفاده کنیم. الان تقریباً همه دسترسی دارند و این‌طور نیست که اگر کسی خواست چیزی را ببیند، نتواند ببیند. به نظرم این، شروع خوبی است و ما می‌توانیم امیدوار باشیم که بتوانیم از این راه جلو برویم. درکل خیلی امیدواریم که شرایط در کشور تغییری کند که فیلم را بتوانیم نمایش دهیم. 


من هم امیدوارم که به بهترین شکل فیلم در اختیار مخاطبان قرار گیرد و دیده شود. اما بحثمان را با تحلیل فیلم ادامه دهیم. فیلم از یک شروع غافل‌گیرانه و معنادار برخوردار است که برای بسط و گسترش رویکرد اصلی‌اش زمینه‌چینی می‌کند تا درنهایت مخاطب به آن پایان‌بندی تکان‌دهنده برسد. در ابتدا ما محمد را می‌بینیم که نوجوانی افعانستانی است و همراه بچه‌های دیگر از مدرسه خارج می‌شود و هیچ فرقی با بقیه دانش‌آموزان ندارد. اما یک‌دفعه از سوی نیروی انتظامی صدا زده و از جمع جدا می‌شود. مأموران نیروی انتظامی پسر را با خود می‌برند و ما بر اساس کلیشه‌ها انتظار داریم مسئله تابعیت و مشکل اقامت مطرح باشد، ولی بعد می‌بینیم که او را به پاسگاه می‌برند تا از او به عنوان کارگر برای تعمیرات استفاده کنند. روز بعد، دوباره همین ماجرا تکرار می‌شود و ماشین گشت منتظر ایستاده است. این‌بار محمد با اعتمادبه‌نفس می‌گوید که کارت اقامتم همراهم است. اما این صحنه به تصویر کار کردن محمد در پاسگاه کات می‌خورد. این صحنه، یک شروع درخشان است تا نشان دهد که اساساً مسئله، غیرقانونی بودن افعانستانی‌های مهاجر در ایران نیست. مسئله این است که به افغانستانی‌های داخل ایران به عنوان نیروی کار ارزان بدون دستمزد نگاه می‌شود و از آن‌ها به خاطر وضعیت ناامن و بی‌ثباتشان می‌توان بهره‌برداری کرد. این مفهوم در طول فیلم گسترش می‌یابد، تا در انتهای فیلم که به کمال می‌رسد و من کمی بعدتر به آن اشاره خواهم کرد. 

 علیرضا: من فکر می‌کنم که مسئله مهاجرها از دو جنبه برای ما خیلی مهم بود. اول این‌که ما در زندگی خیلی با مهاجرها آمدوشد داشتیم. هم من و هم رها خاطراتی داشتیم از دوستان افغانستانی که با آن‌ها کار تئاتر و سینما کرده بودیم. در همان سن 17، 18 سالگی که کار هنر را شروع کردیم، متوجه شدیم که نابرابری‌هایی وجود دارد که اصلاً درباره‌اش صحبت نمی‌شود. در ایران همیشه این‌طور بوده که گویا همواره مسئله مهم‌تری برای صحبت کردن وجود دارد و اگر شما بخواهید درباره یک چیزی صحبت کنید، شما را به چیز مهم‌تری ارجاع می‌دهند. درصورتی‌که ما به این نتیجه رسیده بودیم که ظلم خیلی لایه لایه پخش می‌شود. این‌طور نیست که شما اگر قسمت اصلی ظلم را بتوانی رفع کنی، برنده بازی می‌شوی. بلکه باید به سراغ لایه‌های مختلف بروی. هر کسی هم لایه‌ای را برای برخورد دارد که می‌تواند روی آن کار کند. ما در این برخوردها با مسائلی مواجه شدیم که انگار 40 سال است غیرقابل حل مانده و هیچ‌کس نمی‌خواهد درباره‌اش حرف بزند. من یادم است که اوایل وقتی در حال نوشتن فیلمنامه بودیم، کتابی که می‌خواندیم، کتاب آیشمن در اورشلیم بود که منهای بخش‌های جالب کتاب، در یکی از فصل‌ها درباره برخورد کشورهای مختلف اروپایی درباره اخراج اجباری یهودیان آن کشور صحبت می‌کرد. برای من خیلی جالب بود که کشورهایی که در حال حاضر در اروپا اوضاع بسیار خوبی از نظر عدالت‌های اجتماعی و پیشرفت دارند، دقیقاً همان کشورهایی بودند که مردمانشان در آن دوره نسبت به بی‌عدالتی در قبال اخراج یهودیان ساکن کشورشان اعتراض و مخالفت جدی می‌کردند. برای ما اعتراض در قبال بی‌عدالتی رفته‌رفته پررنگ‌تر هم شد، تا جایی که به یکی از انگیزه‌های ما در نوشتن فیلمنامه تبدیل شد. بعد ما فیلمنامه را برای دوستان مهاجر ارسال می‌کردیم و آن‌ها دوستان دیگری را معرفی می‌کردند و همان‌طور که آدم‌ها اضافه می‌شدند، احساس می‌کردیم تجربه مشترکی بین این گروه وجود دارد و همین تجربه‌های مشترک باعث شد فیلمنامه بارها بازنویسی شود و درنهایت، به چیزی برسد که الان می‌بینید. 

رها: برای خود من هم خیلی غم‌انگیز بود. موقع انتخاب بازیگر برای ما خیلی مهم بود که داستان واقعی این افراد را تعریف کنیم. هر کدام از آن‌ها، خودشان یا اطرافیانشان تجربه‌های مشابه شخصیت‌های فیلم را داشتند. متأسفانه مخاطب ایرانی یا بین‌المللی فکر می‌کند آن‌چه می‌بیند، داستانی است که ما طراحی کرده‌ایم، ولی فیلم، زندگی واقعی تعدادی از انسان‌ها در ایران است.

یکی از جنبه‌های مهم فیلم، کلیشه‌شکنی رایج نسبت به مهاجران افغانستانی در ایران است. از نگاه جامعه و مخصوصاً از طرف حکومت، این نگاه ترویج شده است که مردم افغانستان یک مشت افراد تنبلِ مفت‌خورِ سربارِ خلاف‌کارِ خطرناک هستند که در راستای همان فرهنگ دیگری‌ستیزی است تا از مهاجران برای مردم دشمنانی ساخته شود که مسبب فقر و ناامنی آن‌ها هستند. اما چیزی که در فیلم می‌بینیم، محمد یک پسر بااستعداد و باپشتکار و باانگیزه است که در هنرستان درس می‌خواند و در باغ کار می‌کند و زبان انگلیسی بلد است و مثل هر مهاجر دیگری در هر جای دنیا، تلاش می‌کند در جامعه میزبان پذیرفته و از احترام و حقوق شهروندی برخوردار شود. اما می‌بینیم که اساساً چنین اجازه‌ای را به او نمی‌دهند و حتی با وجود اقامت قانونی، همان نگاه رایج به او وجود دارد که تو یک نیروی سربار در جامعه هستی و من حق دارم از تو به عنوان نیروی کار سوءاستفاده کنم. این سوءاستفاده می‌تواند در ابعاد کلان اتفاق بیفتد و در فیلم می‌بینیم که از بهره‌برداری کارگری، به بهره‌برداری جنسی و سیاسی می‌رسد. 

رها: بله، کاملاً درست است. دغدغه همیشگی من کلیشه‌شکنی بوده است. به نظرم دلیل اصلی وجود این کلیشه نسبت به مردم افغانستان، عدم تمایل به شناخت در کنار قوانین سرکوب‌گر دولت است. وقتی فردی را عمیق‌تر از یک اسم و فامیلی و سن بشناسیم و بدانیم که این آدم در زندگی شخصی چه خصوصیاتی دارد، باعث می‌شود کلیشه‌های ذهنمان نسبت به او شکسته شود. اگر آن مرزی که ما همدیگر را به عنوان یک ایرانی یا یک افغانستانی بشناسیم، برداشته شود، می‌توانیم در سطح انسانی‌تری با آن مواجه شویم. و به نظرم در سینمای ایران هیچ‌گاه به‌درستی درباره افغانستانی‌ها صحبت نشده است. همیشه به آن‌ها یا به چشم سوژه‌هایی برای خنداندن نگاه شده، یا درماندگانی لایق دل‌سوزی. من امیدوارم در آینده نزدیک، مردم به مهاجر فقط به عنوان یک مهاجر نگاه نکنند و دید انسانی‌تری داشته باشند.

علیرضا: موقعی که فیلمنامه اولیه را کار می‌کردیم، درباره این موضوع حرف زدیم که چشم مخاطب پر شده از تصاویر کمیک یا تراژیک درباره افغانستانی‌ها. قرار ما این بود که کاراکترهای ما عملی را انجام دهند و تغییری را ایجاد ‌کنند. در چنین شرایطی، کاراکتری که می‌خواهد عملی را انجام دهد، باید شخصیت باهوشی باشد. بنابراین، ما کاراکترهایی را انتخاب کردیم که باهوش و عمل‌گرا بودند. کلیشه، سینمای خاص خودش را دارد که حتی می‌تواند پول خوبی هم تولید کند، ولی با سینمایی که ما دنبالش بودیم، خیلی فاصله داشت. برای همین می‌خواستیم در فرم و داستان، متفاوت باشیم. به‌هرحال، این فیلمِ اول ماست و آدم سرش درد می‌کند که کارهای جدید را امتحان کند. 

من با نکته‌ای که مطرح کردید، موافقم که ما در سینما و تلویزیون همواره با دو رویکرد نسبت به مهاجرهای افغان روبه‌رو بودیم؛ یا یک نگاه تحقیرآمیز، یا یک نگاه ترحم‌آمیز. هیچ‌گاه نگاه انسانی نسبت به این افراد وجود نداشته است. اما فیلم شما آن‌ها را آدم‌های عادی نشان می‌دهد؛ با همان ضعف‌ها، نقص‌ها و قوت‌ها و کمالاتی که هر انسان می‌تواند داشته باشد، از هر کشور و هر نژادی که می‌تواند باشد.

رها: خوشحالم که توانستیم این کار را بکنیم.

علیرضا: من هم همین‌طور. نکته دیگری که در شکل‌گیری فیلم تأثیر داشت، این بود که من و رها می‌خواستیم به‌زودی خودمان هم مهاجرت کنیم و همان زمان فکرمان درگیر این بود که ما هم قرار است به جامعه دیگری برویم که ممکن است چنین برخوردی با ما شود. بنابراین، خیلی کنجکاوتر بودیم که از سازوکار قدرت و روابط اجتماعی سر دربیاوریم و ببینیم این رفتارهای نژادپرستانه به صورت فردی است یا سیستماتیک. 


 من فیلم را با نمونه‌های دیگر که در راستای حمایت از مهاجران افغانستانی ساخته شده، مقایسه می‌کنم. در بعضی از این فیلم‌ها به نفع مهاجران افغانستانی، جامعه ایرانی را به‌تمامی زیر سؤال می‌برند و حتی شکاف بین مردم دو کشور را شدت می‌بخشند. اما تلاش شما در فیلم پرهیز از یک‌سویه‌نگری است. تصویری که از مردم ایران نشان می‌دهد، به‌تمامی ضد مهاجر نیست. مدیر مدرسه در اپیزود اول قصد حمایت از محمد را دارد و صاحبان ویلا در اپیزود دوم رفتار محترمانه و دوستانه‌ای با لیلا و پسرش دارند. هرچند کاری از دستشان برنمی‌آید. درواقع، فیلم انگشت اتهامش را به سمت حکومتی می‌گیرد که با قوانین و پروپاگاندای مهاجرستیز، مردم را روبه‌روی هم قرار می‌دهد. به‌هرحال، بخشی از جامعه ایرانی رفتارهای اشتباهی نسبت به مهاجرها داشتند، ولی فیلم به شکل مستقیم آن‌ها را متهم نمی‌کند، بلکه هم‌دلی آن‌ها را با مهاجرها برمی‌انگیزاند و باعث می‌شود خودشان متوجه شوند که چطور ناخواسته در این تبعیض سیستماتیک با حکومت هم‌دست شده‌اند. 

علیرضا: به نظرم سؤال خیلی خوبی است. وقتی خبر فیلم منتشر شد که قرار است در جشنواره ساندنس اکران شود، در توییتر راجع به آن واکنش نشان دادند. من دیدم که بچه‌های افغانستانی مهاجر، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، پست گذاشتند و مطمئن بودند که این فیلم ضد جامعه افغانستانی است. من به این فکر کردم که چقدر امکان گفت‌وگو از ما گرفته شده است و بدون صحبت و درک و شناخت هم، فقط یکدیگر را قضاوت کردیم. من فکر می‌کنم کتاب و فیلم باید پیشنهاد گفت‌وگو بدهند. به همین دلیل برای ما مهم بود که باب گفت‌وگویی باز کنیم. ما کسی را مقصر نمی‌دانستیم و دنبال ارائه مانیفست هم نبودیم. فیلم ما موقعیت‌های دراماتیکی را روایت می‌کرد و نشان می‌داد با انسان‌هایی روبه‌رو هستیم که خاکستری هستند؛ نه سیاه و نه سفید. این‌که در این فیلم به سیستم می‌پردازیم، به خاطر این است که سیستم وظیفه دارد بعد از 40 سال این مسئله را حل کند. به نظرم این دشمن‌سازی و نفرت‌پراکنی یک مسئله سیستماتیک است، وگرنه امکان دارد مردم دو کشوری که نزدیکی فرهنگی و زبانی زیادی با هم دارند، دچار چنین خشمی نسبت به یکدیگر باشند. این خشم، هدایت شده است. پیشنهاد فیلم این است که ما جمع شویم و ببینیم که مشکل را چگونه می‌شود حل کرد؟

فیلم سه روایت داستانی در سه دهه را در بر می‌گیرد و این بازی زمانی در راستای همین مسئله‌ای است که شما می‌گویید؛ این‌که وقتی معضلی در طول سه دهه حل و برطرف نشده است، می‌تواند سه دهه دیگر هم ادامه داشته باشد و هرگز پایان نگیرد. 

رها: ما فیلمنامه را با نوشتن داستان لیلا شروع کردیم. همه داستان‌های دیگر در ذهنمان بود، اما نه به این شکلی که در فیلم می‌بینید. چند طرح اولیه نوشتیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که نیاز به ساختاری داریم تا این مفهوم را به مخاطب انتقال دهد. از سالی که بزرگ‌ترین موج مهاجران افغان‌ وارد ایران شدند، تا سالی که داستان فیلم ما تمام می‌شود، وضعیت همان وضعیت است. داستان فیلم در 1401 تمام می‌شود و اگر الان هم اپیزود دیگری در طول سال‌های گذشته اضافه شود، می‌بینیم که وضعیت اگر بدتر نشده باشد، بهتر نشده و همان وضعیت ثابت است.

فیلم از رویکردی خوددارانه، ظریف و آرام نسبت به یک موضوع ملتهب برخوردار است و با جزئیات و ریزه‌کاری‌های روزمره اما شاعرانه، تلخی‌ها و رنج‌های ناشی از ستم و ظلم و سرکوب را به نمایش می‌گذارد. معمولاً موضوعات ملتهب و حساس، فیلم‌ساز را به دام هیاهو و اغراق و شلوغ‌کاری می‌اندازد که اثرگذاری فیلمش را کم می‌کند. ولی فیلم شما آرام آرام درون دردی نفوذ می‌کند و عمق آن را نشان می‌دهد و از تصاویر ایماژگونه‌ای برای انتقال مفهومش کمک می‌گیرد. مثل لحظه عذرخواهی لیلا از سگ، گریه قاسم همراه با ریزش قطراب آب از لباس، یا گوشه لب زخمی محمد در پس‌زمینه برفی. 

رها: این بخش از فیلم از سلیقه سینمایی من و علیرضا می‌آید؛ این‌که ما همه چیز را در ظرف آماده برای مخاطب نگذاریم. تلاشمان این بود که مخاطب با ذهن تحلیل‌گری وارد دنیای فیلم شود و ما چیزهایی به او بدهیم و او درباره‌اش فکر کند و به نتایجی برسد. برای همین از اضافه‌گویی‌ها و دیالوگ‌هایی که وضعیت را خیلی توضیح می‌دهند، دوری کرده و تلاش کردیم با تصویر به آن برسیم و به مخاطب اعتماد کنیم که این تصاویر و فضاسازی‌ها را درک می‌کند. البته بازیگرانمان نقش خیلی مهمی داشتند. ما جلسات طولانی درباره کاراکترها با آن‌ها صحبت می‌کردیم و نظراتشان را می‌گرفتیم و تجربه‌های زیسته‌شان را وارد فیلمنامه می‌کردیم. اثرگذاری فیلم را خیلی مدیون بازیگران هستیم. 

علیرضا: وقتی فضا را برای عوامل تولید فیلم باز می‌گذاری، پیشنهادات خوب زیادی دریافت می‌کنی. نه‌فقط بازیگران، مدیر فیلم‌برداری و تدوین‌گر کار هم نقش مهمی داشتند. خانم ‌هایده صفی‌یاری که تدوین کار را انجام دادند، سه ماه قبل از فیلم‌برداری درباره فیلم برایمان اطلاعاتی را می‌فرستادند و همان اطلاعات ذهن ما را درگیر می‌کرد و مدام با هم درباره فیلم صحبت می‌کردیم و آن‌قدر موضوع مثل غذا قُل می‌خورد تا جا می‌افتاد و دیگر مفاهیم از متن بیرون نمی‌زدند. کلاً من و رها، تصویر را خیلی دوست داریم و مدام دنبال این هستیم که کجا می‌توان به نفع تصویر، کلام را کوتاه کرد. در این فیلم هم سعی کردیم همین سلیقه‌مان را اعمال کنیم. 


اشاره به‌ هایده عزیز کردید؛ می‌خواهم درباره نقش ایشان در ایجاد انسجام و یک‌دستی فیلم بپرسم. ما در این فیلم با سه فیلم کوتاه با پایان‌های غافل‌گیرکننده مواجه هستیم، اما اپیزودها در قالب فیلم کوتاه باقی نمانده است و نوعی ارتباط معنادار بین این سه داستان وجود دارد و قصه‌ها روی هم تأثیر می‌گذارند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند. این ساختار اپیزودیک از ابتدا در نظرتان بود، یا در طول تدوین به این نتیجه رسیدید و ‌هایده جان چقدر در برقراری پیوند میان داستان‌ها تأثیر داشتند؟

 علیرضا: خانم صفی‌یاری به نظرم در حوزه تدوین یکی از بهترین گزینه‌هایی است که هر کارگردان می‌تواند تجربه کند. وقتی شما در مرحله پیش‌تولید و پیشبرد فیلمنامه با عوامل اصلی فیلمتان مانند تدوین‌گر و مدیر فیلم‌برداری و... شروع به تبادل نظر می‌کنید، حسن‌های بزرگی دارد. خانم صفی‌یاری نسخه اولیه فیلمنامه را خواندند و بازخوردهای خیلی خوبی روی آن نسخه دادند. نکته‌ای که در فیلمنامه برایمان اهمیت داشت، این بود که می‌خواستیم داستان‌ها سیر تاریخی داشته باشند. بنابراین، منسجم کردن آن برایمان خیلی مهم بود. می‌خواستیم کاراکترهای اصلی هر داستان، کاراکترهای جانبی داستان‌های دیگر باشند. فیلم، داستان آدم‌های مختلفی باشد که روزهایی با هم زندگی کرده‌اند و بعد از هم دور شده‌اند و بعد دوباره به هم نزدیک می‌شوند. حسن بزرگ خانم صفی‌یاری، چه در مرحله فیلمنامه و چه در مرحله تدوین، تعادل بخشیدن به نمودار حسی فیلم است. به نظرم ایشان استعداد ویژه‌ای دارند که می‌توانند با انتخاب پلان‌های درست، بازی بازیگران را بالا و پایین ببرند و احساسات را متعادل و هماهنگ کنند. برای من این نکته خیلی چشم‌گیر بود؛ ایجاد یک‌ هارمونی احساسی در فضای روایی داستان در ابتدا و انتهای هر اپیزود و در پیوند میان اپیزودها. طوری که آدم اصلاً احساس نمی‌کند از یک اپیزود به اپیزود دیگر رفتیم و همه چیز به هم پیوسته نشان داده می‌شود. خانم صفی‌یاری در این زمینه به ما خیلی کمک کردند. 

رها: ما در سه شهر، در سه فصل مختلف فیلم‌برداری انجام دادیم. هر اپیزود را که فیلم‌برداری می‌کردیم، تدوین آن را هم شروع می‌کردیم. این موقعیت به ما کمک زیادی می‌کرد که در اتاق تدوین برویم و نه‌تنها درباره همان اپیزود با خانم صفی‌یاری صحبت می‌کردیم، بلکه درباره اپیزودهای بعدی هم نظرشان را می‌پرسیدیم. فیلم بسیار مدیون این همکاری چندساله‌ای است که با خانم صفی‌یاری داشتیم. 

بحثمان را با اپیرزود آخر و پایان‌بندی غم‌انگیز فیلم تمام کنیم. دوربین روی چهره زن و مرد است که در راهرو به‌تنهایی نشسته‌اند و مرد خبر مرگ پسر را به مادر می‌دهد. هم‌زمان صدای سخنرانی را می‌شنویم که سخنران در مراسم اهدای تابعیت می‌گوید: «از این به بعد می‌توانید سرتان را بالا بگیرید و به عنوان یک ایرانی به خودتان افتخار کنید.» بعد دوربین از زن و مرد سوگوار فاصله می‌گیرد و صدایی را می‌شنویم که از افغانستانی‌ها می‌خواهد سوگند یاد کنند که تعهدات را آزادانه می‌پذیرند و به این نظام وفادار می‌مانند. نوع میزانسن، قاب‌بندی و فضاسازی به گونه‌ای است که احساس می‌کنیم این اعطای تابعیت که با منت و به بهای سنگینِ از دست دادن فرزندشان داده می‌شود، به نوعی به معنای اسارت این مهاجران است. کشوری که برای مردم ایران وطن نیست، چطور می‌تواند برای مردمان دیگر کشورها وطن باشد! 

رها: ما وقتی داشتیم آن سوگند پایانی را می‌نوشتیم، تحقیق کردیم و سوگند تابعیت کشورهای مختلف را خواندیم. چیزی که بین همه کشورها برایم جالب بود، این است که کسی که حق شهروندی کشوری را به دست می‌آورد، مجبور است وفادار به آن حکومت بماند. مخصوصاً این خط در سوگند که اگر جنگ شود، من تفنگ به دست می‌گیرم و برای این کشور می‌جنگم، برایم خیلی عجیب بود. فکر کنید اگر این جنگ بین کشور میزبان و کشور قبلی مهاجر باشد، چه چالشی خواهد داشت. این موضوع مرا خیلی درگیر کرد که شاید هیچ‌وقت با مهاجران مثل یک شهروند واقعی برخورد نشود. این کاراکترهایی که در پایان سوگند تابعیت یاد می‌کنند، این حق اولیه انسانی‌شان را به چه قیمتی به دست می‌آورند. این بسیار غم‌انگیز است. 

علیرضا: چه زمانی که فیلمنامه را می‌نوشتیم و چه وقتی که فیلم را می‌ساختیم، مفهوم خانواده برایمان اهمیت زیادی داشت؛ خانواده نه‌فقط به شکل سنتی، بلکه به شکل آن جمعی که به خاطر اشتراکاتشان کنار هم قرار می‌گیرند. این اشتراک می‌تواند زبانی، فرهنگی، یا هر چیز دیگری باشد. می‌توان به دنبال یک بهانه‌ای گشت که یک اشتراکی را ایجاد کرد و کنار هم ماند. چیزی که درباره پلان آخر برایم مهم است، حفظ آن خانواده است. با این‌که اتفاق غم‌انگیزی برایشان افتاده است، اما می‌بینیم که آن‌ها هنوز خانواده مانده‌اند و انگار عهدی هم با هم می‌بندند که هر چیزی هم که اتفاق بیفتد، آن‌ها هم‌چنان همدیگر را دارند و با هم می‌مانند. الان ما سه نفر هم که به عنوان مهاجر با یکدیگر صحبت می‌کنیم، مثل یک خانواده هستیم. این مفهوم الان برای من جدی‌تر شده است که چگونه ما می‌توانیم شرایطی را ایجاد کنیم که کنار هم بیشتر بمانیم. خیلی دوست دارم آدم‌ها بتوانند با هم گفت‌وگو کنند و از طریق حرف زدن با هم به همان خانواده‌ای تبدیل شویم که باید باشیم. امیدوارم این فیلم بتواند قدمی در این زمینه بردارد و باب گفت‌وگویی بین آدم‌ها باز کند و کشورمان را به جای بهتری برای همه تبدیل کند.

من هم امیدوارم.


نویسنده:نزهت بادی


Copyright @2025 IIFMA. Designed By IIFMA Team