یونیفرم ما نام انیمیشنی هفت دقیقهای است؛ اولین اثر یگانه مقدم که توانست جزء پنج نامزد نهایی در رشته انیمیشن کوتاه در اسکار ۲۰۲۴ شود. این انیمیشن همچنین در سال ۲۰۲۳ دو جایزه از جشنواره معتبر انیمیشن «انیمایو» در جزایر قناری اسپانیا از آن خود کرد. یکی از دلایل موفقیت این انیمیشن ساده، که به نظر میرسد با بودجهای کم و محدود و با یک گروه کوچک ساخته شده، ایده بکر و منحصربهفرد آن و انتخاب تکنیکی مناسب برای اجرای آن ایده است. انیمیشن با تلفیق دو تکنیک «استاپ موشن» و «انیمیشن دوبعدی دیجیتال» ساخته شده و ایده اصلی آن از پارچه و خیاطی آمده است. کل انیمیشن روی پارچههای یونیفرم مدرسههای دخترانه در ایران اتفاق میافتد و با نمادهایی از خیاطی، مانند نخ، سوزن، زیپ، متر، دکمه و قزن طراحی شده است. مادر خالق اثر، مانتو یا یونیفرم مدرسه دخترش را خودش میدوخته و چون انیمیشن در مورد دوران مدرسه کودکی سازنده است، پارچه و خیاطی شده است بستری برای شرح طنزآمیز جبر و عدم اختیاری که زنان ایرانی از همان کودکی با آن مواجه هستند.
پارچه موضوع مهمی برای زنان ایرانی از همان کودکی است. رنگ، طرح و جنس پارچه؛ همان چیزهایی که دختران از شش، هفت سالگی آن را با گوشت و خون و پوستشان حس میکنند. وقتی مجبور باشید از سن کم، چیزی به مثابه مقنعه سر کنید، آن وقت پارچه برایتان خیلی مهم میشود. چون مجبورید جنس، وزن و بافت آن را روی پوست سر و مهمتر از آن، صورتتان تحمل کنید. پارچهای که به گوش و گونه و چانه و گردن میچسبد و در سرما و گرما، در فضای احیاناً شلوغ و خفه کلاس، یا حتی در هوای مطبوع بهار و پاییز دستکم روزی هشت ساعت روی سر و صورت دانشآموزان دختر است، نمیگذارد که بدن دختران بیواسطه با جریان هوا، با امر یادگیری و آموزش، در فضای باز، موقع بازی و تفریح و در یک کلمه با زندگی در ارتباط باشد. در این موقعیت است که مفهوم پارچه برای آنها با دیگران فرق دارد. پارچه برای آنها میشود چیزی شبیه جبر جغرافیایی که در آن گیر افتادهاند و راه فراری ندارند.
انیمیشن یونیفرم ما با روایت داستان اولین روز مدرسه یگانه مقدم شروع میشود. صبح اول مهرماه در تهران. از همان ابتدا راوی که صدای خود خالق اثر است، میگوید در تهران به دنیا آمده و مدرسه رفته، جایی که او فهمیده که یک زن است، درحالیکه اگر جای دیگری به دنیا آمده بود، شاید تبدیل میشد به یک فوتبالیست، یک خواننده، یا یک راننده کامیون. رویارویی با یک سیستم توتالیتر مذهبی، برای یک زن ایرانی از همان هفتسالگی آغاز میشود. جایی که از همان سن کم میفهمد که چون مؤنث است، باید یونیفرم بپوشد، موهای خود را زیر مقنعه بپوشاند و وقتی پایش را به داخل مدرسه میگذارد، متوجه میشود که همه دختران یونیفرمی یکسان و عین هم، در یک رنگ و یک شکل و یک جنس پوشیدهاند. این همسانی پوشاندن بدن و موی سر دختران، نهتنها جنسیت زنان را هر روز در مدرسه به آنها یادآور میشود، بلکه فردیت را نیز از آنها سلب میکند؛ دختربچههایی که از همان ابتدا در اولین حضورشان در اجتماع، خود را مثل قالب صابونی حس میکنند که حتی اختیار انتخاب طرح، رنگ و جنس پارچه لباسشان را ندارند، چه برسد به دیگر ارکان زندگیشان. آنها مجبورند همان شعارهایی را تکرار کنند که سر صف صبحگاهی به آنها دیکته میشود، که آن هم چیزی نیست جز نفرتپراکنی و مرگ بر این کشور و آن کشور گفتن. مشت کودکانی که اتفاقاً سر از همان آستین یونیفرم مدرسه درمیآورند. شعارهای اجباری از سرآستین یونیفرمهای اجباری. چیزی که در مباحث نقد هنری به آن هماهنگی محتوا با فرم اثر میگویند.
ادامه داستان را همچنان روی درزها، چین و چروکها و لابهلای دکمهها و زیپهای یونیفرم مدرسه راوی میبینیم. انگار راوی خاطرات کودکی خود را در تمام آن خطها و درزها و بافت لباس مدرسهاش جستوجو میکند و همچنان حتی در بزرگسالی هم با سؤالات بسیاری روبهروست. ازجمله اینکه چرا در مدارس دخترانه، با اینکه از مدارس پسرانه جدا هستند و حتی کارکنان و معلمان نیز زن هستند، دانشآموزان دختر نهتنها نمیتوانند حجاب از سر بردارند، بلکه باید موهای خود را هم بپوشانند، چون در غیر این صورت، مورد مؤاخذه و تنبیه قرار میگیرند. یکی از صحنههای تأثیرگذار و درخشان انیمیشن یونیفرم ما جایی است که ناظم مدرسه، مقنعه راوی را از جلو میکشد تا چتریهای موها را بپوشاند، اما تکبافته بلند موها از پشت مقنعه بیرون میزند و وقتی ناظم مدرسه مقنعه را پایین میکشد، دوباره چتریها از جلوی مقنعه بیرون میزنند. انگار این موهای سرکش به هیچ صراطی مستقیم نمیشوند. نمیشود آنها را زیرِ مقنعه اسیر کرد. نمیشود زندانیشان کرد. نمیشود خفهشان کرد. هر چقدر هم به زور متوسل شوی، سرکوبشان کنی، باز چون تکستارهای در تاریکی شب خودنمایی میکنند. و این همان لحظهای است که دستکم مخاطب ایرانی را یاد جنبش «زن، زندگی، آزادی» میاندازد. 45 سال سرکوب زنان، نتیجهای عکس داشته است. دستاورد شگرفی که در تمام خیابانها و کوچههای ایران امروز قابل رویت است.
در صحنه درخشان دیگری از انیمیشن، وقتی راوی در مورد شیطنتهای سر کلاس درس صحبت میکند، دانشآموزی را میبینیم که مشغول آرایش کردن عکس روحالله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی، است. اگر دانشآموزان آن زمان در دهه 60 و 70، برای تفریح، عکس خمینی را آرایش میکردند، بعد از انقلاب ژینا، عکسهای رهبران انقلاب را پاره کرده، آتش زده، یا لگدمال کردهاند. در بخشی از انیمیشن راوی اشارهای میکند به معلم دینی مدرسه که موهای از زیر مقنعه بیرونمانده راوی میبیند و به او میگوید که در روز قیامت او را از همان موها بر فراز آتش آویزان میکنند. جمله آشنایی برای اغلب دخترانی که در ایران مدرسه رفتهاند. دادن حس گناه و عذاب وجدان و ترس از اینکه نکند روزی به خاطر همین دو تار بیرونمانده از مقنعه، آویزان شویم. حسهایی که اگرچه نسلهایی را مجبور به رعایت حجاب اجباری کرد، اما این روزها آشکارا میبینیم که دیگر کارساز نیست و نسل جدید گوشش دیگر به این حرفها بدهکار نیست. راوی در جای دیگری اشاره میکند به زندگی دوگانه زنان در جاهایی جز مدرسه و فضاهای عمومی؛ درون خانهها و جاهای پنهان و خفا. همان آزادیهای یواشکی، رقصها و آوازهای یواشکی، بوسههای یواشکی. همان یواشکیهایی که به انسان حس رهایی و آزادی میدهد. نقد حجاب اجباری که پایه بسیاری از اجباریهای دیگر در سرزمین ایران است و ترسیم آرزوی آزادی، آرزوی راوی اثر، که همان آرزوی میلیونها زن ایرانی است، دو کلید اصلی انیمیشن یونیفرم ما اثر یگانه مقدم است که آن را در هفت دقیقه، با زبانی طناز و شیرین و جذاب و با ایدهای منحصربهفرد اجرا کرده است.