آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود
نپذیرفت
شب در تمام پنجرههای پریدهرنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچچیز نیندیشید...
(بخش آغازین شعر «آیههای زمینی»، سروده فروغ فرخزاد)
وقتی در بهار سال ۱۴۰۲، برای اولین بار نام فیلم آیههای زمینی را شنیدم، ناخودآگاه کتاب مائدههای زمینی، نوشته نویسنده بزرگ فرانسوی، آندره ژید، به ذهنم متبادر شد. اما وقتی در زمستان سال ۱۴۰۲ در موزه هنرهای آسیایی اسمیتسونین واشینگتن دیسی، موفق به دیدار فیلم شدم، بیشتر برایم عیان شد که محل تولد چطور میتواند زیست انسان را به سفرههای خوشگوار سرشار از شور و شیدایی بهشتی در زمین مهمان کند، یا درِ دروازههای جهنم استبداد و تباهی و درماندگی را به رویش بگشاید. فیلم اما به نظر میرسد که نام خود را از شعر «آیههای زمینی»، سروده درخشان فروغ فرخزاد وام گرفته است. فیلمی که داستانهایی از تباهی و درماندگی مردمی را به تصویر میکشد که در زندانی به وسعت یک کشور پهناور زندگی میکنند و این با آن جامعهای که فروغ در شعرش در بیش از 60 سال پیش سروده، مطابقت دارد. انگار فروغ فرخزاد در این شعرش آینده ایران را پیشبینی کرده است.
فیلم آیههای زمینی، به کارگردانی مشترک علی عسگری و علیرضا خاتمی، یکی از فیلمهایی است که در داخل ایران، اما بدون داشتن مجوز از وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ساخته شده و متعلق است به جریان سینمای مستقل ایران که طی دو سال اخیر شکل گرفته و در همین مدت کوتاه به نتایج درخشان و خیرهکنندهای رسیده است. فیلم برای اولین بار در هفتادوششمین دوره جشنواره کن در ماه مه ۲۰۲۳ در بخش نوعی نگاه به نمایش درآمد و توانست نظر مثبت منتقدان بینالمللی را به خود جلب کند. آیههای زمینی اکرانهای متعددی در سرتاسر دنیا داشته است، اگرچه امکان نمایش در ایران را ندارد. این فیلم در ۹ اپیزود، زندگی در جامعهای را نشان میدهد که صاحب قدرت، صاحب جان و مال و ذهن و بدن و در یک کلمه، صاحب هست و نیست زیردست خود است. چه صاحب قدرت، کارمند دفتر ثبت احوال باشد یا مدیر یک کارخانه، سرباز در حال خدمت در کلانتری باشد یا کارمند راهنمایی و رانندگی. چه ناظم مدرسه باشد، چه آرشیتکت صاحب نام و مقام. آنان که بر اریکه قدرت نشستهاند، به خود حق میدهند خواست مردم و در حقیقت آزادی آنها را سلب کنند.
در اپیزود اول، مرد جوانی به دفتر ثبت احوال آمده تا برای پسر تازه متولدشدهاش شناسنامه بگیرد. او و همسرش اسم «دیوید» را انتخاب کردهاند، اما چنین آرزوی ساده و حق ابتدایی انتخاب اسم از آنها سلب شده است. آنها فقط اسمی میتوانند برای کودک خود بگذارند که در لیست مورد تأیید نظام باشد. در اپیزودی دیگر، دختربچهای در حال رقص جلوی آینه مغازهای است که مادرش برای خرید چادر و مقنعه جشن تکلیفش با فروشنده بر سر رنگ چادر چانه میزند. دختربچه که موهای طلایی بلند و زیبایی دارد، حاضر به سر کردن چادر نیست. اما سرانجام چارهای برای او باقی نمیماند جز سر کردن چادری که خواست، سلیقه و درنهایت هویت او را از همان ۹ سالگی زیر سؤال میبرد. در اپیزود دیگری، دختر جوانی را به علت بدحجابی گرفتهاند و به منکرات بردهاند. وقتی عکس خودرویش را میبیند، متوجه میشود که برادرش پشت فرمان است و به علت اینکه موهای بلندی دارد، دوربینها در سطح شهر عکس او را به عنوان یک زن بیحجاب انداختهاند. هر چه دختر میگوید این برادرم است، در گوش زن منکراتچی نمیرود که نمیرود. در اپیزود دیگر فیلم، مرد جوانی که برای گرفتن گواهینامه رانندگیاش آمده، با درخواست ناموجه و غیرقانونی کارمند راهنمایی و رانندگی روبهرو میشود تا لباسهایش را دربیاورد و کارمند ببیند روی بدنش چند تا تتو زده است. در اپیزودی دیگر، کارگری که از کار قبلیاش اخراج شده، با سؤالهای مذهبی و دینی مدیر کارخانه در حقیقت گزینش میشود. در اپیزود دیگری، زنی مسن به دنبال سگش که در خیابان با زور از او گرفته شده، به سربازی التماس میکند تا سگش را به او بازگردانند. آنقدر اصرار میکند که درنهایت، سرباز سگ دیگری را که از شخص دیگری بهزور گرفتهشده، به او میدهد، جای سگ خودش.
هیچ قانون منطقی، منطبق با حقوق بشر و انسانمداری نیست و هر کس که زور بیشتری دارد، قانون خودش را اعمال میکند. در حقیقت، مذهب و سلیقه شخصی قدرتمداران است که برای سرنوشت میلیونها آدم تصمیم میگیرد. احساس حقارت، احساس مورد استهزا قرار گرفتن، احساس شرم و احساس درماندگی و بیچارگی مردمی که در جامعهای دیکتاتوری- مذهبی زندگی میکنند، در تکتک اپیزودها چنان نمود عظیمی دارد که تمام و کمال به بیننده هم منتقل میشود و بیننده هر لحظه داستانهایی از زندگی شخصی خودش را به یاد میآورد. داستانهایی که کمابیش برای هر ایرانی رخ داده و تبدیل به خاطرهای تلخ و آزاردهنده در زندگیاش شده، حتی اگر سالها باشد که دیگر در آن جامعه زندگی نمیکند.
تکنیکی که دو کارگردان برای تمام اپیزودها در فیلم خود استفاده کردهاند، دوربین ثابت و نشان دادن تنها تصویر مراجعهکنندگان است و از طرف مقابلشان تنها صدایشان را میشنویم. ترفندی که با مضمون فیلم نیز همخوانی دارد. ما همیشه مردم معمولی را که مورد ظلم و ستم قرار گرفتهاند، میبینیم، اما کسانی را که فاعل ظلم هستند، کمتر میبینیم. انگار بازیگران اصلی این رقابت نامتوازن، پشت پرده هستند و قرار نیست آفتابی شوند. از دیگر تمهیداتی که سازندگان فیلم به آن اندیشیدهاند، وارد کردن طنز در دیالوگها و نوع بازی برخی از بازیگران اپیزودهاست که کمی از سیاهی موضوعات مطرحشده بکاهند، اگرچه گاهی چنین طنزی، تأثیر احساسی و ذهنی فاجعه را بیشتر میکند. همه بازیگران فیلم چه نامآشناهایی مانند گوهر خیراندیش و مجید صالحی و چه بازیگران کمتر شناختهشده فیلم مانند صدف عسگری و حسین سلیمانی، بازیهای رئالیست یکدستی دارند و این از نقاط قوت فیلم است. تأثیر اتفاقاتی که بعد از مرگ مهسا امینی در ایران افتاد، در فیلم آیههای زمینی کاملاً مشهود است؛ اعتراضات مردمی به حجاب اجباری و راه افتادن موجی از آزادگی و حقطلبی که در زنان امروز ایران میبینیم، مخصوصاً جوانترها و آن نسلی که به «زی جنریشن» شناخته میشوند. در این فیلم نیز با زنانی روبهرو هستیم که ظلم را نمیپذیرند، از گفتن «نه» ابایی ندارند و برای داشتن آزادیشان مبارزه میکنند، حتی اگر این مبارزه لفظی و کلامی باشد.
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها
اگرچه شعر فروغ با پرسشی مأیوسانه و پر از تردید و ناامیدی به پایان میرسد، اما فیلم آیههای زمینی نهتنها دخترکی دارد که مقابل جبر و جباریان میایستد و میگوید از چادر یا هر امر اجباری بیزار است، بلکه پایانی دارد زلزلهوار. صحنه پایانی فیلم زلزله مهیبی را نشان میدهد که شهر را، یا شما بخوانید صاحبان قدرت را در هم میکوبد و فیلم با چنین صحنهای به پایان میرسد. اگرچه در ذهن ما ادامه دارد و ما در آرزوهای خود فکر میکنیم که در پی آن ویرانههای سیاهی و تباهی، شهری خواهد رویید که ساکنانش «نمیترسند و به چراغ و آب و آیینه میپیوندند»